مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
باد در عرش که پیچید خبر شکل گرفت از پر و بال ملک فرش گذر شکل گرفت نور خورشید به شب خورد، سحر شکل گرفت آسمان پرده برانداخت؛ قمر شکل گرفت ماه از جـلـوۀ گیراش چه حظی میبرد علی از فرط تماشاش چه حظی میبُرد نـخـل پُـر بـرکـت تـوحـید ثمردار شده نـسـل تـابـنـدۀ خـورشـید، قـمردار شده کـهـکـشـانهای خـداونـد خـبـردار شده پــدر خــاکـیِ افــلاک پــســردار شــده صورتش هودج نور است، پدر میبوسد دسـت آبور خود را چِـقَـدَر میبـوسـد ابـرویـش جـلـوۀ ربّ است اُبُهَـت دارد زلف او آیۀ نوری است که حرمت دارد چشم او ابر بهاری ست که رحمت دارد نام او جامِ طهوری ست که شربت دارد صاحـب شـهـد شکـرریـزِ سـبـو میآید چِـقَـدَر نـام ابـاالـفـضـل بـه او مـیآیــد گــونـۀ آیــنــه بــر دودۀ آهــش خـیــره چشم فانوس به پیچ و خم راهش خیره بـرکـۀ آب به رخـسـارۀ مـاهـش خـیره پلک باران به تمـاشای نگـاهـش خـیره آسمان خیره به چشمان تر این ماه است چـشـم او چـشمۀ توحـیـدی آل الله است رشـتـۀ وصـلـت عُـشـاق، نـخ دامـن او رختی از جنس پر و بال ملک بر تن او دَرِ جـنّـات عَــدَن، دُکـمـۀ پـیـراهـن او ساقۀ طـاقِ فـلک بازوی شیر افکـن او غرشش غرش طوفانیِ شاه عرب است پسر شـیر خـدا، شیر نباشد عجب است هرکه در زندگی اش غصۀ بسیاری داشت اگر از خـانـۀ مـولا طلب یـاری داشت بیگمان با پسرش نیز سر و کاری داشت سیزده ساله چه رزم علوی واری داشت سـیـزده سـالـه یـلِ بـا جَـنَـم حـیـدر شـد وارث بـر حـق تـیـغ دو دم حـیـدر شـد دست عـباس به دامـان امام حسن است سند قـلـب اباالـفـضل به نام حسن است سالیانی ست که درگیر مرام حسن است گرچه ساقی است ولی تشنۀ جام حسن است چِـقَـدَر خـصـلـت دلـدار به دلـبـر رفته کـرم حـضرت سـاقـی به بـرادر رفـته ساحل امن یقین بود که دریا را ساخت شانهاش بود که زُلف شب یلدا را ساخت کوهی از غیرتِ حساس به زهرا را ساخت دامن اُمِّ بَـنـین حـضرت سقا را ساخت گیسویش را به سر زلفِ حسینِ خود دوخت کاشف الکرب شدن را به اباالفضل آموخت آفــریــده شـده عــبــاس بــرای زیـنـب سـیــنــۀ او سـپــر دفــع بــلای زیـنـب جـان عـشـاق ابـاالـفـضـل، فدای زینب مـا گـدایــانِ حـسـیـنـیـم، گـدای زیـنـب هـمـگـی بـنـدۀ عـشـقـیم به عـباس قسم پـاسـبـانـان دمـشـقـیـم بـه عـبـاس قـسـم سـیـل اشـکـیـم بـه دنـبـال نـمِ دریـایـش دست ما را بـرسـانـید به اعـطـیـنـایـش اینکه خوانده است حسین بن علی آقایش ارمـنـیهای مـحـلّـهاند عـلـمکِـشهایش هرکه را جَذبۀ این عشق به زنجیرش کرد نمک سـفـرۀ عـباس نمکگـیـرش کرد کاش ما را به ردای کرمش وصل کنند مثل وصله به نخِ شال غمش وصل کنند مثل پَر، کنج ستون علـمش وصل کنند دست ما را به ضریح حرمش وصل کنند تا که آب و گِـلمان خرج عـزایش باشد تنمان تکهای از صحن و سرایش باشد آبرو داده به سرچشمه،به دریا، دستش از زمین پُل زده تا عرش مُعَلّی، دستش مُرده را زنده کند همچو مسیحا، دستش چقـدر مُعـجـزهها خلـق شده با دسـتـش آنکه از خاک درش کور شفا میگیرد با همان دستِ قـلـم دست مرا میگـیرد سـرو سـبـز عــلـویّــات بـرومـنـد شـده شــانـۀ او بـه بـلـنــدای دمــاونــد شــده چـهـرهاش بـانی پـیـدایش لـبـخـنـد شده خـطـبهخـوان حـرم امـن خـداونـد شـده مکه را شیـفـتـۀ عـشـقِ امـام خود کرد کعـبـه را بنـدۀ اعـجـاز کـلام خود کرد آیـۀ نـور به پیـشـانی او مکـتـوب است با وجودش بخدا وضع حرم مطلوب است بین اطفال حسین بن علی، محبوب است سر دوشش چقدر حال رقیه خوب است طـفـل از ذوق تمـاشـای عمو پر میزد هر زمان بوسه به دست علی اصغر میزد آه! از لحـظـۀ شـومی که بلا نـازل شد بین مهتاب و حرم ظلمت شب حائل شد اشک افلاک فرو ریخت زمین ها گِل شد کار برگـشـتن سقـا به حـرم مشکل شد دامن شـیـر به سرپـنجـۀ کـفـتار گرفت ناگهـان تیغ به بـازوی عـلـمدار گرفت رود فریاد زد ای اهل حرم، دریا سوخت مطـمئـناً جـگـر تـشنۀ دخـترها سوخت وسـط مـعـرکۀ جـنـگ دل بابا سـوخت آخرین مشک که افتاد زمین، سقّا سوخت چـقدر بعد عـلـمدارِ حـرم هق هق کرد بنویـسید رباب از غـم اصغـر دق کرد |